صحبتی نداری ؟
آفتاب می زند چشمم را ،
سايه روشن هايی
کم و زياد می شوند.
باد می آيد.
می خواهم دستی بکشم در موهايم ،
نمی توانم.
می خواهم آبی بزنم صورتم را ،
نمی توانم.
می شکنم انحنای کمرم را و قد می فرازم.
سرم را بالا ميگيرم
و تظاهر می کنم که عادی ام.
قلبم ،
ضربه می زند بر استخوان های سينه ام.
قدم می گذارم بر پله های چوبی، نمی گذارند بشنوم صدای گام های استوارم را
اين دمپايی های لعنتی و زنجير های دست و پايم.
روياهايم ،
چون ماهی های زنده در روغن داغ ماهيتابه ،
در حلقه طناب فراز سرم ،
دست و پا می زنند.
"سیدعلی صالحی"
نظرات شما عزیزان:
وبم قابل مقایسه با وبت نیس ولی یه عرض اندامی بیا بکن توش!
.gif)
پاسخ:مرسی... :) سر میزنم حتما.. :)

پاسخ: :|

پاسخ: تظاهر... :|
موضوعات مرتبط: شعر ، ،